loading...
شیسبیاسشبنیسبذیزریسلبستبرذیسر

پسر باکره بازدید : 0 شنبه 25 آذر 1391 نظرات (0)
روز هایی که شیخ باکر از منبر به سمت منزل حرکت میکردند لاجرم از یک کوچه ایی رد میشدند که همیشه یک کافر بی شعور از پشت بام سر شیخ فیلتر میریخت.هر روز این اتفاق افتاد تا این که روزی شیخ رد میشد دید عجب این بشر فیلتر نریخت پرسید که این دوست ما کجاست؟گفتند که مریض است در بیستر فاک الله افتاده.شیخ گفت خب حالا ما میریم به دیدنش.رفت و نشست سر بالین اون مرده یک هو مرده چشم باز کرد شیخ را دید شیخ گفت امده ام حالت را بپرسم مرده گفت ابلفضی من رو سرت فیلتر میریختم تو الان اومدی حال منو بپرسی؟من میخوام بیام به دین تو.شیخ خنده ای بر لب زدو گفت دین من بی دینیست!و بدین سال اون مسلمان کافر شدندی پ.ن. بلاگفا مارا راه نداد!گفت امارت بد در رفته بهت سرویس نمیدیم بعد منم گفتم برو اب بکش بعد قد قد کن دایی پ.ن من پابرجام.مثله دماوندم پ.ن رز بلاگ رو از کجا گیر اوردم خودمم نمیدونم
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 48